قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار(کهگیلویه)
تاریخی,ادبی,فرهنگی
تاریخی,ادبی,فرهنگی
قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار(کهگیلویه)

قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار

 

 

 

 

نقل از مجله فرهنگ مردم

 

ممسني و بويراحمد

راه افتاديم به سوي نورآباد يعني مركز ممسني . در راه كه مي آمديم قلعه سفيد نزديك تنگ چوگان و رو به روي نيشابور به قشنگي پديدار شد پس تجديد  ديداري كريم . چه عظمتي چه حشمتي و چه قدمتي .آخرين بار موجر بلند همت و معمار خوش طرح آن.

از بابا ميدان كه راه ياسوج از آن جدا مي شود گذشتيم و راه به سوي باشت را گرفتيم و حركت كرديم . رسيديدم به ميدان باشت . در ميدان مجسمه آريوبرزن نصب شده است . نمود خوبي است از پهلواني و ايران دوستي و نمودار مردماني كه در همين دوران هنوز عده اي از آنها به « كي» ناميده مي شوند مانند دوست عزيزمان عطا خان طاهري كه در فضيلت و اخلاق و نويسندگي خصائل خوبي دارد و اميدوارم هر چه زودتر كتاب خاطراتش به نام « كوچ كوچ» به چاپ برسد. دكتر هرمز همايون پور تقبل چاپ آن را كرده است .

در ميدان شهر ايستاديم تا نادر عسكري رسيد و ما را به خانه برد و به مادر و پدرش شناساند. پدر نادر آقاي خداکرم از بازياران و برزيگران توانمند است . هفت پسر تحصيل كرده دارد . يكي نادر ماست كه فوق ليسانس تاريخ شده است و اكنون در دانشگاههاي دوگنبدان درس مي دهد و رساله تحصيلي خود را به نام « باوي،گوشه اي در سراي همايون » به چاپ رسانيده است (1385). اين كتاب اطلاعات تاريخي محلي مربوط به طوايف آنجا را در بردارد. درباره اين منطقه نخستين كتاب معتبر سندي ماندگار آن است  كه شادروان محمود باور به نام  « كهگيلويه و ايلات آن » نوشت و در 1324 چاپ شد. او  نظامي بود و پيش از آن سال در اين منطقه مامور نظام وظيفه يا از آن قبيل بود. او وقت خود را هدر نداد و توانست يادداشتهايي درباره طوايف و خاندانهاي اين مرز و بوم گرد آورد كه اكنون پايه كار و بي نظير است .نور محمد مجيدي هم كتاب مفصلي نوشت كه من بر آن مقدمه اي نوشتم و حوالي سال 1365 انتشار يافت. كتاب ديگر  آن است از نظر جامعه شناسي به قلم سيروس قشقايي تاليف شد.  اينك« باوي،گوشه اي در سراي همايون » نادر عسكري ماخذ  ديگري است . او در اين نام گذاري نظر به اصطلاحات موسيقيايي « باوي»،« گوشه» و « همايون » دارد. نادر عسكري گفت در راه دهدشت كه مي رويد خرابه اي هست به نام لارند . برويد و بينيد . اما يادمان رفت .

ساعت نه صبح از باشت به سوي چرام حركت كرديم . نادر عسكري و پناهي ( دبير ادبيات عرب) هم همراهمان شدند. در راه به گروه رقصندگان زن و مرد ايلياتي رسيديم با نوازندگان دهل و سرنا . گفتند از معروفترين رسته  در حرفه خودند. چهار زن و چهار مرد مي رقصيدند. محوطه کوهستاني بودند.  كوهش خامي(خومي )نام دارد. درختان بلوط و بنه در اطراف محوطه  و منظره اي بهشتي را به جلوه درآورده بودند. پيرمردي نشسته بود محو رقص بود و شنيدن ساز يكنواخت دهل و نقاره عالم را سير مي كرد. پرسيديم چه خبر است و چه فهميده اي . گفت زندگي به شاديهايش لذت بخش است نه دلگيريهاي آن . من از اين سازست كه به شور مي آيم و زنده مي مانم . پدرانم هم همين را دوست داشتند. زندگي براي ما اين است.

چرام و دهدشت

كوه پشت كوه را گذرانديم . چند گردنه در راهمان بود. رسيديم به چرام و دهدشت دو آبادي كه ميانشان ده كيلومتر مسافت است . سرسبزي درختاي بلوط و مزارع گندم تا شادگان ادامه داشت . پس از شادگان كوهها رنگي ديگر و صحنه هاي مغاير پيدا كرد. چند نفر از دوستان خاندان عسكري دم چشمه بلقيس كه مدخل آبادي دهدشت است منتظرمان بودند. آب زلال خوش نماي  چشمه بلقيس از اين كوه مي جوشد. باغ آن داراي انواع درختهاي معروف است مانند بيد و خرمالو و خرما و ليمو و پرتقال و سرو و چنار و پالم و انار و انجير و حتي تبريزي.

عمال شهرداري به باغ سازي و جدول بندي مشغول بودند. آن مجمع سرسبزي و لطف را گذاشتيم آمديم به چرام به خانه آقای نصير هادي پور. با نام ايشان بيست سال بود كه آشنا بودم چون مجله آينده را مشترك مي بود. ايشان از مطلعين مفرد محلي است كه به  جغرافياي تاريخي سراسر منطقه آشنايي دارد. از خان چرام پرسيديدم نهال پالمهاي بلند را از كجا آورده ايد؟ فرمود كه يكي از دوستانم كه در دهه بيستم به بغداد رفته بود چند نهال برايم آورد. درين مناطق «خطير» حرمتي دارد كار او آرايشگري است . زن خطير محرم عروس و تازه داماد است و آنان در مراسم رودخانه شورون آداب ازدواج را به عروس و داماد مي آموزند. نزد هادي پور فتوكپي اين سند را ديدم كه مربوط به جد اوست با مهر چارگوش شايد زين الملك(1301).

عاليجاه عزت همراه هادي خان كلانتر طايفه چرام را مرقوم مي شود چون عاليجاه ولي خان كلانتر طايفه بويراحمد سرحدي به موجب نوشته كه سپرده است بايد  همه ساله مبلغ دويست تومان صيغه مواجب در سه قسط ضميمه اقساط ديواني خود در وجه عاليجاه محمد جعفر خان عايد دارد چون مشاراليه نوكر ركابي است و از جهت مخارج موكل است محض رعايت حال او به موجب اين دستخط مقرر است كه آن عاليجاه مبلغ شصت و شش تومان و شش هزار و پانصد دينار از بابت قسط اول ماليات طايفه چرام به موجب قبض... به عاليجاه محمد جعفر خان عايد و كارسازي دارد و اين دستخط را سند خود دانسته و دريافت در وقت محاسبه ...،او محسوب خواهد شد. تحريراً في شهر ذي الحجه الحرام سنه 1309 مطابق لوي ئيل . قبض مبلغ مزبور در متن از عاليجاه محمد جعفرخان دريافت شده است . آن عاليجاه همين دستخط را از مشاراليه دريافت نموده تنخواه را عايد دارد.»

در دهدشت رستم عزيزي برادر عطاخان طاهري را رفتيم ديدم . مهرباني كرد و به شهردار ديشموك- كه مي خواهيم ازآن معبر سخت بگذريم تلفن زد كه راه از آنجا تا باغ ملك را به ما نشان بدهد.

قلعه رئيسي ديشموك

از دهدشت ساعت چهار و نيم راهي قلعه رئيسي شديم . راهش از پل دختر روي رود مارون مي گذرد. بسيار راه پيچ و خم دار و با سربلنديهاي تيز است . هفتاد و پنج كيلومتر بيش نيست ولي چندان كند مي توان رفت كه ساعت هفت رسيديم.راه قشنگ و از نگاه طبيعي  ديدني و عجب گفتني است.كوهها از بلوط پوشيده و زير  درختها جوكاري است . اسامي آباديهاي راه قلعه رئيسي اينهاست : تنگ گل، قلعه گل، پل دختر، قلعه دختر،برآفتاب،گچي، گندك( مرز طلايه بين،طيبي و دشمن زياري)،زيركل،پل طازب، كوشك(بلويري)،جاورده ، دشت آزادي،پاطاوه، قلعه جلو، قلعه رئيسي(رئيس حاجب بختياري موسس آن بود)شوتاور، درغسك، مرز طبيعي و بهمئي،رستم آباد،اسفندان ، رود سمه، تنگ چويل(نام گياهي است )،حدود باغ ملك، گردنه اول كه آمديم مله گل نام دارد. مله به معني گردنه است.آن همه آبادي گذرانديم تا بالاخره رسيديم به قلعه رئيسي.آبادي بزرگي نيست . جمعيت محدودي دارد. دم مغازه اي ايستادم و جوياي فرامرز بابائي شدم كه آقاي عزيزي او را به عنوان دبير معرفي كرده  بود ولي هيچ كس او را نشناخت . چون به نادر عسكري تلفن زدم كه اين بابائي كجاست گفت او در ايذه است . معلوم شد حواس من پرت بوده است .

در ديشموك قلعه جعفرخان را كه بر تپه اي سنگي در كنار آبادي است ديديم . قلعه مفصل است . دو طبقه است به قواره ساختمانهاي اعياني قديم بنادر جنوب.

هنگام ورود به ديشموك چون سربازي راه بر مابست،ايستاديم،گفتم چه مي فرمائيد.  گفت برويد آن جا عوارض بدهيد . مامور شهرداري آن سوي خيابان نشسته بود. مردي خندان بود پرسيدم چه عوارضي . گفت: اتومبيل . گفتم تا آخر 1387 داده ام و هنوز سال نو شروع نشده است . گفت اين بر چسب عوارض است و بايد هفت هزار تومان بدهيد . گفتم: چرا؟ گفت: براي اينكه شهر نوساز است . چك و چانه زدم و قضيه با چهار هزار تومان خاتمه يافت كه وارد شديم . البته رسيد هم داد كه سر عنوان آن وزارت كشور بود و هر چه فكر كرديم عقلمان به جايي نرسيد كه يك شهرداري محلي براساس چه قانوني باج گيري مي كند. به دروزاه ديشموك كه رسيديم اين تابلو از نظر ادبي ذهنمان را متوجه معني كردن آن كرد: « اكرام دستي براي فشردن چشمي براي محبت و دلي براي تپيدن » جمعيت آباديهاي اين منطقه را سي و پنج هزار گفتند و در خود شهر پنج شش هزار بيش نيست .

در گفتگوي اين كه چه كنيم و چه نكنيم و تلفن كردنها به نادر عسكري و رستم عزيزي اقتداري گفت آقاي شرافت مي گويند بيائيد خانه ما . با آقاي شرافت آغاز دوستي پيدا شد و به خانه ايشان وارد شديم . به تدريج سه نفر از متشخصين محلي هم تشريف آوردند و صحبتمان گرم شد . شب را نزد شرافت گذرانديم . مردي شوخ و نغزگو است . سرمان را به صحبت گرم كرد. راه ديشموك به سوي باغ ملك را از او پرسيديم . گفت فان و فلان . صبح به سوي ديشموك راه افتاديم. راه پرپيچ و خمي است . سراسر دره پشت دره،يكي پس از ديگري و سراسر پوشيده از درخت هاي بلوط. از كهگيلويه جزين انتظاري نيست .

اين را از ياد نبرم كه دهدشت براي تاريخ ايران به مناسبت تجاري كه از اين شهر برخاسته و به اصفهان و شيراز و بوشهر رفته بودند شهرت گرفت . تجارتخانه هاي دهدشتي ها در آن شهر ها سالها مركز رفت و آمد كساني بود كه طرح مراجعه آنها بودند. دهدشتي ها در تهران هم صاحب تجارتخانه بوده اند.

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:19) |